
که الان بخوام این قدر رستوران ایرانی در استانبول به یه دختر مسافر فکر کنم! هوم؟ وارد یه مغازه لباس خونگی شدیم و رستوران ایرانی چندتا لباس انداخت رو بازوهاش و بهم گفت که میرم داخل اتاق پرو و بعد از یه تایمی در اومد و گفت هیچ کدومو نمی خوام! بین اون همه لباس هیچی؟ از مغازه خارج شدیم و رفت داخل یه مغازه تا شلوار بخره... فروشنده یه پسر سوسول و خوش صحبت بود. چند تا شلوار مناسب رستوران ایرانی تورنتو آورد و شروع کرد به تعریف که این جنس ترکه و مارکش الانه، مدلش فلانه، خلاصه از همشون تعریف کرد و همش میگفت جنس های ما خارجین!
یهو رستوران ایرانی نگاه کرد بهش و گفت: ایرانی شو ندارید؟ رستوران ایرانی در استانبول خشکش زد! رستوران ایرانی تورنتو شلوار هارو هول داد عقب و با لحجه افتضاح گفت: یاشاسون آذربایجان دست منو گرفت و از مغازه خارج شدیم تا خارج شدیم زد زیر خنده و منم به خنده اون خندیدم دنیا هر جور بود می خواست جنس هاش رو بندازه بهمون ضایعهاش کردی بد جور اومد رو به روم ایستاد و دنده عقب قدم برداشت و گفت: من از کالاهای ایرانی حمایت می کنم و دوباره شصتش رو گرفت جلو چشمم! رستوران ایرانی در پاریس رو گرفتم تا به شخصی که پشتش بود نخوره و از حالت دنده عقب درش بیارم.. . کنار هم بقیه مغازه ها رو نگاه کردیم و و به این نتیجه رسیدم که واقعا با رستوران ایرانی در ازمیر به خرید رفتن کار سخت و اعصاب داغون کنیه! چون این همه پرو کرد و هیچی نگرفت جز یه تونیک! وای من تازه برگشت گفت: رستوران ایرانی نزدیک من فردا هم با هم بریم یه سیتی سنتر دیگه؟
اولش مکث کردم که بگم نه، اما باز گفتم آره.. . و الان چند روزه که من هر روز بعد از این که از باشگاه میام خونه می برمش یه بازار و رستوران ایرانی در استانبول هر بار یه چیز کوچیک می خره و وقتی غر میزنم میگه: ایران ها مهمون نوازن اصلا انتظار این حرکات رو ازت نداشتم یکی نیست
رستوران ایرانی مونترال بهش بگه
رستوران ایرانی مونترال بهش بگه لامصب تو منی رو که بر خودم لباس نمی خرم از بازار رو آوردی تو این شلوغی؟! و وقتی ناراحتیش رو میدیدم، صد برابر قبل براش جبران میکردم تا از دلش در بیاد! یعنی رس منو کشیده این مسافر عجیب و غریب. .. رستوران ایرانی در استانبول می رفت ولی از اداره رستوران ایرانی نزدیک من خبری نمیشد!! و حتی خانواده رستوران ایرانی تورنتو جواب تلفن ها رو نمی دادند! اگه طرف قرار داد رستوران ایرانی در ازمیر شرکت خودمون نبود باور نمی کردم حرف هاش رو که اصلا تو کانادا کسی رو داشته باشه!
رستوران ایرانی در پاریس این مدت یه هم زیستی مسالمت آمیز داشتیم، اون برای من غذا می پخت و من به کارهاش می رسیدم البته غذاهایی که می پخت اصلا قابل خوردن نبودن! چون با مزاج من جور در نمی اومد و هر بار تاکید می کردم: یه غذای ایرانی بپز! رستوران ایرانی هر روز عصبی تر و غمگین تر می شد و کار بیشتری از دستم بر نمی اومد! اون دختر قوی ای بود چون کنار من اصلا غمگین و افسرده نبود اما بارها دیدم که با گوشی خونه با خودش حرف میزد و از پدر و مادرش گلایه میکرد. واقعا شرایطش آزار دهنده بود برای یه دختر جوون! هم خونه شدن با یه مرد. .. غریب بودن تو یه کشور. ..
بدهی مالی ای که آنقدر سنگینه و صاحب رستوران ایرانی در وین
بدهی مالی ای که آنقدر سنگینه و صاحب رستوران ایرانی در وین که حتی یه قررون از پولش رو هیچ وقت نمی بخشه. ممنون که منو گذاشتی جلو راه این دختر تا از آسیب دور نگهش دارم فرزاد می دونست رستوران ایرانی مونترال پیش منه و چند بار بهم تاکید کرده بود که اگه بذاری از دستت بره این طلب رو از حساب تو می کشم. یه جورایی تهدید می کرد